مصاحبه با آیتالله یوسف صانعی
حضور ـ حضرت امام ـ سلامالله علیه ـ چگونه توانست فقه شیعه را با پویایی خود البته با حفظ همۀ معیارهای فقه سنتی حتی در جریانهای سیاسی مطرح کرده و حقانیت آن را به اثبات برساند؟
بسماللهالرحمنالرحیم
با طلب توفیق و درخواست موفقیت برای شما دوستان و بقیه دوستانی که دستاندر کار اینجور مسائل هستند و تلاش میکنند که یاد امام ـ سلامالله علیه ـ را زنده نگه دارند، پاسخ را به قدر درک و برداشت خودم از امام باید خدمتتان عرض کنم ولی قبل از آن یک جلمهای را باید تذکر دهم که الان به ذهنم آمد و آن اینکه چند روزی است که بنا بوده ما در خدمتتان باشیم و مصاحبهای انجام بگیرد و چند بار به تأخیر افتاد تا مصادف شد با روز ولادت حضرت مهدی موعود حجةابن الحسن(عج) و این نحو از مسائل را نباید با دید اتفاق نگریست؛ چون اصل اتفاق یعنی معلول بدون علت در جهان غلط است و به معنای دیگرش هم که بگوییم حساب نشده بوده، آن هم قابل باور نسبت به امام نیست، آدم حدس میزند یک ارتباطی هست بین اینکه مصاحبه دربارۀ امام میافتد در روز ولادت منجی عالم بشریت حجةابن الحسن(عج)، روز نیمه شعبان سال
1411 هـ. ق. به هر حال من معتقدم اینها بیربط با هم نیست یک ارتباط واقعی و حقیقی وجود دارد که ما سر در نمیآوریم اما آن خدایی که به امام آن همه لطفها را داشته، او این جور مسائل را به هم میپیوندد. راجع به این سؤال باید عرض کرد فقه شیعه همیشه جنبه پویایی داشته به خاطر اینکه اجتهاد در فقه شیعه آزاد بوده و باب اجتهاد منفتح بوده یعنی هر روز هر فرعی را و هر مسألهای را که مردم مورد ابتلایشان میشده از مرجع تقلیدشان، از مجتهدانشان سؤال میکردند و آنها جواب میدادند و لذا میبینیم فقهی که یک روز به صورت رساله «علی ابن بابویه» هست و متون روایات با اختصار آمدند امروز به صورت یک مجموعهای بزرگ و مفید به نام «جواهر» در میآید و یا کتابهای علامۀ حلی ـ رضوانالله تعالی علیه ـ یا بزرگان دیگر یا خود امام که در حقوق مدنی و در مکاسب مفصل نوشتهاند در عبادات هم نوشتهاند این خود گویای پویایی و تحرک است. اما امتیاز امام این بود که این تحرک را در همۀ ابعاد فقه به وجود آورد و تحرکی نو آورد. شما وقتی به کتب فقهیه مراجعه بفرمایید میبینید بیشترین تحرک، در عبادات بوده، بخصوص در باب نماز، بیشترین تحرک، در باب نماز بوده. فروع زیادی را در نماز، فقها بحث کردند، رسالهها نوشتند راجع به فروع نماز، بعد رسیده به کتاب حج، آنجا هم فقها زیاد بحث کردند و پویایی و تحرک داشته در معاملات هم روی جنبه حقوق اجتماعیاش و حقوق مدنیاش پویایی و تحرک داشته. اما به بحث اجرائیات اسلام که میرسیم، به بحث سیاستهای اسلام که میرسیم، به مباحث مربوط به ادارۀ جامعه که میرسیم، میبینیم آن پویایی نبوده، شما میبینید که مسائلی را امام در کتاب الدفاع از «تحریرالوسیله» مطرح میکنند که این مسائل با آن باز کردن و تکثیر فروع در هیچ کجای از کتب فقهی مطرح نبوده؛ بلکه گاهی، اصلاً کلیاتش هم مطرح نبوده؛ من باب نمونه، امام میفرماید، اگر شرکت علما و حضور علما در کنار سلاطین جور و قدرتهای سلطهگر سبب بشود که شئون روحانیت و شئون علما ضربه بخورد، این حرام و معصیت است و بر علما واجب است نگذارند، روحانیان در این جور جاها حضور پیدا کنند که نظر مبارک امام در ایران به خاندان سلطنت پهلوی بوده و در سایر دنیا اگر روحانیانی هستند که به حکومتها ارتباط پیدا میکنند و از ایشان تعبیر میشود به آخوندهای درباری، واجب است بر علما که نگذارند و جلوگیری کنند. این را امام مطرح میکند اما در هیچ یک از کتب فقهی اصل این مسائل مطرح نبوده، اگر حضور و بودن روحانیان در کنار سلاطین جور سبب هدم شخصیت روحانیت میشود، این شرکت حرام است. امام میفرماید، اگر حضور دشمنان اسلام در صحنههای سیاسی مملکتهای اسلامی سبب میشود که سیاست
مملکت اسلامی را به دست بگیرند، سلطۀ سیاسی پیدا کنند، بر علمای آنها واجب است، بر مردم واجب است که جلو سلطه سیاسی را بگیرند. بحث دفاع از سلطۀ سیاسی در هیچ یک از کتب فقهی ما مطرح نبوده است. بحث دفاع از سلطۀ اقتصادی در هیچ یک از کتب فقهی ما مطرح نبوده است. ما میبینیم امام تا اینجا در تحرک و پویایی فقه پیش میرود که در یکی از همان مسائلی که در تحریرالوسیله دارند که ناظر بر یک قضیهای بود که در آن روز اتفاق میافتاد، حکمش را به صورت کلی بیان میکند و میفرماید: رفتن طلبهها و روحانیان در جایی که احتمالی بدهند که وابسته به دستگاه جبار باشد ولو به دست روحانیان، رفتن حرام است ایشان میفرمایند: اگر یک جایی را یک روحانی تشکیل داده، اما اگر احتمال میدهیم که این تشکیلات به دلیل ضربه زدن به حوزههای علمیه است و برای این است که روحانیت را به دستگاه جبار و حکومتهای استبدادگر، وابسته کند، میفرمودند: احتمال هم که بدهیم، حرام است و بر مبنای خودش مدعی بود اصالت البرائه از مهام امور منصرف است. اصالة البرائه آمده برای حفظ دین، بنابراین اگر یک جا سبب بشود دین از بین برود، آنجا اصالة البرائة نمیآید یا ارکان دین متزلزل بشود، اصالة البرائة نمیآید. خلاصه به عنوان نمونه شما به کتاب الدفاع و به امر به معروف و نهی از منکر امام که نگاه کنید، مییابید که امام در آن جور مسائل اجتماعی چه پویایی را به وجود آوردند که در کتب فقهی دیگران نبوده، دیگران هم کتاب امر به معروف و نهی از منکر داشتند، دیگران هم کتاب دفاع و جهاد داشتند اما این نحو تحرک و این نحو تکثیر فروع در اینجور جاها دیده نمیشود، به بحث اجرائیات که میرسیم، میبینیم امام در این اجرائیات میرود سراغ ریشه همۀ مسائل اجرائی و مسائل اجرائی اسلام را ریشهای حل میکند.
همچون جد بزرگوارشان آقا ابی عبدالله الحسین(ع) ما در تاریخ ابی عبدالله میخوانیم و مسلم است ـ که او حرکت کرد از مدینه برای عراق، برنامه خودش را که بیان کرد یکی از چیزهایی را که حضرت فرمود این بود که میروم امت جدم را وضعشان را اصلاح کنم. «لطلب الاصلاح فی امة جدی رسولالله(ص)» و دوم فرمودند: میروم امر به معروف کنم و نهی از منکر. با فرض اینکه ابی عبدالله(ع) در طول مسافرتشان از 27 رجب سنه 60 که حرکت میکند تا بعدازظهر روز عاشورای 61 که به شهادت میرسند، یک جا ابی عبدالله(ع) از یک منکر جلوگیری نکرده، تاریخ ندارد که ایشان فرموده باشند به یک کسی دروغ نگو، غیبت نکن، فلان گناه را انجام نده. هیچ ندارد. در حالتی که او حرکت کرده بیاید برای نهی از منکر، سِرّ قضیه این است که آن منکری را که ابی عبدالله(ع) هَمَّش را مصروف او نموده و
تلاش مورخان متوجه شود که او را نقل کنند، از بین بردن حکومت بنیامیه بود. حکومت بنیامیه را ابی عبدالله(ع) منکر میدانست. مورخان و صاحبان اطلاعات هم میفهمیدند، ابی عبدالله(ع) دارد میرود که حکومت را سرنگون کند. خودش فرمود: «و علی الاسلام سلام اذقد بلیت الامة براع مثل یزیدبن معاویه» فاتحه اسلام خوانده است اگر بنیامیه روی کار باشد. چون هَمِّ ابی عبدالله(ع) برای سرنگونی حکومت بوده، حکومت بنیامیه را هم سرنگون کرد. به عنوان یک منکر، همان را مورخان و محدثان، رویش عنایت کردند. ممکن است و قاعدتاً هم بوده که ابی عبدالله(ع) منکرهای دیگر را هم اگر میدیدند، جلوگیری کرده است اما هدف اصلی ابی عبدالله(ع) از این مسافرت این نبوده که در سفر اگر دیدند یک کسی دروغ میگوید به او بفرمایند دروغ نگو؛ اگر یک کسی را دیدند فلان گناه را انجام میدهد، دشنام میدهد، به او بفرمایند: دشنام نده؛ نهی از منکر جزئی هم میکردند؛ وظیفۀ الهی بوده؛ امام معصوم بودند؛ اما چون غرض نهایی این نبوده، لذا نقل نشده؛ هدف اصلی نقل شده و مفصل هم نقل شده با تمام خصوصیات نقل شده است. امام هم مانند جد بزرگوارشان، هدف خودشان را سرنگونی حکومت پادشاهی دو هزار و پانصد سالۀ ننگین و حکومت رضاخان قداره بند و پسرش قرار دادند، هدف را او قرار دادند حکومت آنها را سرنگون کردند، حکومت اسلامی را آوردند و به دنبالش تمام اجرائیات، شد اجرائیات اسلامی. در زمان طاغوت، ما هیچ اجرای اسلامی نداشتیم؛ یعنی اگر یک کسی را شلاق هم میزدند، اگر افترازننده و غاصب را شلاق میزدند (شلاق حد، 75 شلاق) این اجرا حد اسلامی نبود؛ چون اجرا حد اسلامی، اجرای حد به دست والی مسلمین است. آنجا والی مسلمین نبود. اگر بنا بود حقوق مردم گرفته میشد و به صاحبانشان ـ فرض کنید ـ داده میشد که خیلی اندک بوده، باز این اجرای اسلامی نبود، چون اسلام قضاء را به دست ولی امر مسلمین نافذ میداند به دست امام معصوم و بعد به دست فقیه نافذ میداند، به دست دیگران را نافذ نمیداند و همین جور دیات و همین جور گرفتن دعاوی قضائی، تمام موازین قضائی که اجرا میشد اگر بر طبق اسلام هم بود از نظر محتوا، چون مجری، غیر الهی بود، اسلامی نبود؛ سیاستها اگر سیاست صحیح هم بود ـ که سیاستها صد در صد غلط بود و خلاف اسلام ـ اگر سیاستش مطابق با متن اسلام، هم بود چون الهی نبود و به دست مردان خدا نبود، اسلامی نبود. امام آمدند سرنگون کردند حکومت طاغوتی را و حکومت را به دست فقیه قرار دادند. ولایت را تثبیت کردند. یک پویایی بسیار وسیعی را در فقه به وجود آوردند. یعنی صدها و هزاران فرع غیراسلامی را اسلامی کردند و به
دنبالش سؤالها شروع شد. مجریان وقتی امور را به دست گرفتند، در مسائل به پیچیدگیها برخورد کردند، به مشکلات برخورد کردند که خود امام در آن مسائل نظر دارند و بنابراین دیدیم وقتی امور افتاد به دست مسلمانان و روحانیان، در قوانین به پیچیدگیها برخورد میکردند و امام هر روز به نحوی حل میکردند تا جایی که میبینیم در قانون کار، امام آن نظر نهایی را بعد از گذشتن چند سال دادند، وقتی دیدند جامعه دیگر حالا پذیرش پیدا کرده که آن حکم الهی را بیان کنند، بیان کردند اول قانون کار را امام با مسأله حرج و با مسأله ضرر و با عناوین ثانویه و ضرورت دو سوم رأی مجلس تمام کردند، باز اشکالات به وجود آمد، آمدند و نظر نهایی را فرمودند، فرمودند دولت یکطرفه میتواند الزام کند؛ یکطرفه هم میتواند عقد منعقده بین خود و دیگری را فسخ کند. این یک بابی بود در باب اجرائیات و در باب حکومت که هزاران مسأله از این باب مفتوح شد و باز شد. قانون کار رسماً بر طبق نظر امام تصویب شد و بنظر میآید قانون بسیار مفید و بسیار نافعی برای کارگران و کارفرمایان باشد و نمونهای برای قانون کار در دنیا. پویایی فقه معنایش این است دیگران فکر میکردند قانون کار قانون مدنی کار است، امام فرمودند: قانون کار، قانون کار است و از همین یک باب امام صدها باب دیگر را مفتوح کردند و باز گذاشتند. امام راجع به مسأله ادوات و
آلاتی که از بازیگری قمار میافتد، آن نظر نهایی را دارند؛ امام نظر مبارکشان این بود که ادوات قمار و آلاتی که با آن قمار میشود حتی بازی به قصد سرگرمی هم با آن حرام است. اما وقتی سؤال میشود از امام که فلان وسیله امروز دیگر وسیلۀ سرگرمی نیست امام در پاسخ میفرمایند فرض اینکه وسیله سرگرمی نباشد، حرام نیست و حرمتی ندارد و بعد هم برای اثباتش از راههایی که از نظر روانی هم بسیار مؤثر است، تمسک میکند و اثبات میکند و همین جور در مسائل قیمتگذاری و همین جور در مسائل اختیارات دیگر حکومت و نظام، که قوانین ما حدود ده سال است دارد بر همین مسائل میچرخد و صدها فرع را امام خود جواب داده و صدها فرع هم در آینده جواب داده خواهد شد. انشاءالله. خلاصه کنم عرضم را، در قبل پویایی بوده اما در ابعاد عبادات بیشتر، در امور اجرائی و سیاستها کمتر. چون به دست علما و فقها نبوده، امام پویایی را در همه ابعاد فقه بوجود آوردند؛ مخصوصاً در باب اجرائیات، در باب حدود، در باب دفاع، در باب ولایت فقیه اما اینکه پویایی نویی به وجود آورد. پویایی نو، به این جهت بود که امام با آن بینشی که از جهان و جهان شمولی اسلام داشتند و اینکه اسلام آمده برای همه (و ما ارسلناک الا کافه للناس) لذا در پیاده کردن قوانین کلی و در تطبیق فروع بر اصول، باید گفت تطبیق کار فقها است، امام صادق(ع) یا ثامن الائمه فرمودند «علینا القاءالاصول و علیکم التفریع» بر ما هست کلیات را بگوییم بر شما محدثان و فقها است که تفریع کنید. امام در این قضیۀ تفریع هرگاه میخواست فرعی را برای اصلی استفاده کند، یک صغرایی را برای یک کبرای فقهی پیدا کند، اصلی را بر فرعی تطبیق کند با این دید نگاه میکردند که این قانون برای همۀ جهان اسلام باید باشد. این قانون بناست در تمام تاریخ مورد ابتلاء و مورد احتیاج قرار بگیرد. این زمان امروز را باید در قانون دید. وضع امروز را باید در قانون دید. من باب نمونه من عرض کنم که ما الان یک مشکلی که داریم، مشکل بانک اعضای بدن است. امروز مسئولان بهداشت ما، مسئولان بهداری ما، اینها هنوز هم برایشان مشکل است که بانک اعضا بوجود بیاورند. امام به نظر بنده عقیدهشان این بوده که مانعی ندارد. حالا عرض میکنم که چه جور، مانعی ندارد. امام در عین حال مصلحت نمیدیدند که خیلی روشن بیان کنند، شاید هنوز جامعه را طوری نمیدیدند که بتوانند، صاف این حکم خدا را بیان کنند. در قانون کار رسیدند به جایی که توانستند، بیان کنند. اما در مسألۀ بانک اعضا که در دنیا یک امر رایجی است به نظر من امام، جامعه را در آن حد نمیدید از نظر رشد مذهبی، جامعه که میگویم یعنی جامعۀ محصلان و آشنایان به علوم اسلامی که در یک حد پایینی هستند نه بزرگان و
مراجع، قاعدتاً آنها بالاترند؛ اما مذهبیهایی که با یک مقدار از مسائل اسلامی آشنا هستند، امام آنها را در این حد نمیدید و لذا صریحاً نمیفرمودند؛ و اِلا چه جور میشود گفت امام جایز نمیدانستند که یک کسی دارد از دنیا میرود او بیاید وصیت کند حالا که من دارم میمیرم بعد از مرگ من چشمهای مرا در بیاورید و ببرید یک جا نگهداری کنید، اگر یک روزی یک دختر نابینایی یک پسر نابینایی که چشم ندارد، میشود با چشمهای من پیوند بزنید و چشمهای او سالم بشود. این را بگوییم خلاف شرع است؟ این را بگوییم معصیت است او از دنیا رفته محترمانه هم جنازهاش را برمیدارید. وقتی هم از دنیا رفت چشمهایش را در میآورند. پزشک در میآورد، یک وقت میگوییم این توهین است اما یک وقت میگوییم پزشک در میآورد، با رضایت ورثه در میآورد با وصیت خودش در میآورد. خیلی هم محترمانه. بعد میدهند به یک آدم نابینایی و آن آدم بینا میشود. خوب بعید است یک کسی که یک مقدار بینشی داشته باشد نسبت به سهل و سمح بودن اسلام. اسلام دین سهل و سمح است. اسلام آمده برای همیشۀ مردم قانون بگذارد. بگوییم نه این خلاف شرع است آن نابینا در نابیناییاش زندگی کند. این چشم مردم را ما در نیاوریم، خلاف شرع است. لذا میبینیم آنجایی که جامعه به سر حد احتیاج میرسد، فقهای بزرگ ما هم چیزی نمیفرمایند چون میبینند جایز است و داعی ندارند اعلام کنند خلاف شرع است، دادن کلیه این چیزی نیست که فقیهی درش اشکال بکند. الان میبینید در روزنامه مینویسند کلیه بدهید فقهای ما هم میبینند، مراجع ما هم ببینند، اگر بنظر اینها خلاف شرع بود، باید اعلام کنند خلاف شرع است و اصلاً این را چرا در روزنامهها مینویسند. در روزنامه جمهوری اسلامی دارند و مینویسند، همین جور اعضای دیگر وقتی بشود اعضایی را از انسان زندهای یا از انسان مردهای گرفت که هیچ ضرری و خطری انسان زنده را تهدید نکند و هیچ بیاحترامی به مرده نباشد، خوب این از نظر موازین فقهی باید گفت که جایز است و اشکال ندارد و به نظر بنده نظر مبارک امام هم بر این بوده که جایز است. یکی از مسئولان هم یک وقت شفاهی نقل کرد که امام فرموده، جایز است. پویایی به این معنا که با توجه به شرایط زمان فرع را با اصل منطبق کردن. بله ما یک وقت میگوییم چشم مرده درآوردن، این هتک مرده است. خوب بله حرام است. هتک مرده حرام است. چشمش را در بیاوریم حرام است. اما یک وقت میگویم چشم را پزشک بیرون میآورد، در بین مردم این یک خدمتی است به نابینا، ورثه هم راضی هستند، این قالب را که بهش دادیم میشود جایز؛ میشود انفاق فی سبیلالله. میشود خدمت. اما بهش گفتیم چشمش را در میآورند، چشم در میآورند
این توهین است. یک آدمی ممکن است بگوید، چون در کتب سابق نوشته بوده چشم درآوردن حرام است، پس منهم الان میگویم حرام است. یک آدمی میگوید نه آقا شرایط زمان فرق کرده. نمیگوییم چشمش را در بیاورند یعنی تو خیابان چشمش را در بیاورند. میگوییم مرده است با اجازۀ ورثه و با رضایت و این احترام است و اگر بخواهیم این پویایی تازه را بیابیم باز میبینیم امام در مسائلی مانند مسائل جوی فرمودند ولو در باب عبادات به عنوان مسائل مستحدثه، در تحریرالوسیله آمده که اگر کسی در کره ماه میرود آنجا آب پیدا کرد که وزن در آنجا مطرح نیست چه جور با توزین مقدار آب را بفهمد آیا وزن آنجا مطرح است یا مساحت مطرح است. اگر کسی امروز غروب در یک نقطه از زمین است به نقطه دیگری رفت هنوز آفتاب غروب نکرده آیا نماز ظهر و عصر او واجب است یا همان نماز ظهر و عصر را که خوانده کافی است این مسائلی را که به عنوان مسائل مستحدثه امام فرمودهاند اینهم تازه پویایی و ابتکار در پویایی است. پس پویایی امام در همه ابعاد بوده یک راه جدیدی را برای پویایی باز کردهاند و آن اینکه خود با توجه به جهان شمولی اسلام با توجه به اینکه اسلام برای همه زمانها و مکانها آمده، با توجه به اینکه اسلام دین سهل و سمح است فرمودند. شما فروع را بر اصول تطبیق کنید، با عبارت دیگر، فقیه باید در مسائل فقهی کرّ و مر داشته باشد، فقیه باید بتواند، فکرش بکشد که از یک کلیاتی و معلوماتی به یک مجهولات دیگر جامعۀ امروز اسلامی برسد و توجه کند. البته این کم و زیاد دارد. امام در حد بالایی از کرّ و فرّ بودند یک فقیهی ممکن است در حد پایینتر و فقیهی دیگر در حد پایینتر تا برسد به ادنی مرتبۀ فقاهت. اما اگر فقیه کرّ و فرّ نداشته باشد. اگر فقیه جرأت نکند به اطراف خودش نگاه کند، جرأت نکند به زمان و مکان نگاه کند، او نه تنها حکم الله را بیان نکرده، بلکه شبهۀ این هم هست که معذور نباشد چون اجتهاد استقراء و سعی و کوشش کردن است. او اگر در اطراف مسأله کوشش نکند حکم الله را که بیان نکرده هیچ، تازه بعید نیست که تقصیر هم کرده باشد نعوذبالله و تقصیرش با خدای خود چگونه خواهد بود او خود میداند و خدایش؛ و انشاءالله خدا از همه ماها خواهد گذشت و همه ماها را انشاءالله با اماممان محشور خواهد کرد.
حضور ـ حضرت امام از جریانهایی مانند متحجران و مقدس نمایان و مرفهان بیدرد انتقاد داشتند و در مورد آنها تذکر دادند، مقصود حضرت امام از اینگونه افراد چه کسانی بودند و چه تفسیری در این زمینه دارید؟
ـ من فکر میکنم که معیار کلیاش از آن
پاسخ قبلیام روشن شد. یعنی هر آخوندی که در روحانیت بیاید و جلوگیری از انفتاح باب اجتهاد بکند، نگذارد یک فقیه با کمال جرأت نظر خودش را بگوید. فرض کنید امروز یک مسأله مطرح است. چون من روی این مسأله عنایت دارم اینجا هم باز دارم میگویم ولو یا دوارۀ امام ـ سلامالله علیه ـ است، اما میگویم و ثوابش از آن امام؛ امروز یک مسأله در جامعه ما مطرح است. مسئولان نظام به دنبال آن هستند و تلاش هم میکنند، آن مسأله تحدید نسل است؛ فقیهی که ما او را شناختهایم به اینکه این فقیه است و مجتهد است و عادل، و غرض سویی هم ندارد، اعوجاج فکری هم ندارد ـ چون ممکن است یک کسی چهار تا کلمه بلد باشد اما اعوجاج فکری داشته باشد ـ هواخواه هم نیست. ما کسی را شناختیم که او فقیه است اعوجاج فکری هم ندارد به قول معروف شذوذ در فقه هم ندارد؛ پس به فتاوای مشهور معمولاً فتواهایش در میآید اگر هم یک جا از فتوای مشهور تخلفی میشود باز با موازین فقهی است. اگر یک نحو پیشگیریها را نظرش باینجا رسید که جایز است و گفت فلان نحو پیشگیری جایز است فرض کنید دستگاه گذاشتن برای اینکه زن حامله نشود به طور موقت را گفت جایز است و یک پله پایش را بالاتر گذاشت گفت اگر این زن سه چهار تا بچه دارد به طور دائم هم این زن پیشگیری کند، لولههای رحم را ببندد، جایز است ما نباید بیاییم با او در بیفتیم و او را رسوا کنیم و او را به شذوذ و انحراف فکری نسبت بدهیم برای اینکه این سبب میشود که حکومت را در مشکلات قرار بدهد خوب او نظری داشته، فقیهی بوده اگر خدای ناخواسته هم اشتباهی کرده معذور است. وقتی معذور است ما چه ملزمی داریم برای اینکه بیاییم با او درگیر بشویم. از همین نمونه بیایید سراغ مسائل انقلاب و سراغ مسائل حرکت. این عزت نیست که یک روحانی عبایش را سرش بکشد، از خانهاش بیاید مسجد نمازش را بخواند و برگردد جرأت نکند نگاه کند که بغل مسجدش مشروبفروشی هست یا بغل مسجدش مشروبفروشی نیست. این حلم و بردباری نیست که یک روحانی فساد را ببیند و هیچ نگوید. یک روحانی ببیند ثروتهای معنوی که جوانان یک ملتند و ثروتهای مادی که منابع و معادن یک ملتند، آنها را ببرند و او کاری نداشته باشد. امام آمد و فرمود که باید مبارزه کرد. باید عزت را به مسلمانان برگرداند. باید زمینه فراهم کرد که احکام اسلام پیاده شود. در افتادند با امام که نه نمیشود. ما که نمیتوانیم با شاه در بیفتیم. ما که نمیتوانیم سینههایمان را برای گلوهای آنها آماده کنیم. گوشت چه ارتباطی دارد با سلاح سوزنده و با شلیک گلولههایی که از طرف دشمن میشود. ما باید مثل امام مجتبی(ع) زندگی کنیم ما باید مثل امام صادق(ع) زندگی کنیم ما باید مثل مؤسس
حوزه علمیۀ قم، مرحوم آیتالله العظیم، آقا شیخ عبدالکریم حائری زندگی کنیم. این تحجرگرایی است. برای اینکه نزدیکترین فرد به مرحوم حاج شیخ، امام امت بوده است. امامی که نسبت به مرحوم حاج شیخ مؤسس حوزه آنهمه اظهار ارادت میکردند. او خود، مرحوم حاج شیخ را دیده است. او میداند که شرایط زمان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم غیر از شرایط ما هست. زمان ما غیر از زمان اوست. ایشان از امام مجتبی، شناختی دارند که با شناخت ما قابل مقایسه نیست، و آنقدر نسبت به اهل بیت علاقهمند و نسبت به عترت پایبند هستند که در آن وصیتنامه سیاسی ـ الهی که یک وصیتنامهای است که معلوم است بعد از فوتشان در دنیا مورد بحث در محافل علمی قرار میگیرد، آنجا آغاز سخنش را از حدیث ثقلین شروع میکنند، «قال رسولالله ان تارک فیکم الثقلین کتابالله و عترتی» از اینجا آغاز سخن میکنند، اما در عین حال تحجرگران و راحتطلبها، آنی که از آخوندی فقط دستبوسیاش را میخواست، آنی که از آخوندی فقط آسایشش را میخواست، آنها مخالف بودند. الان هم گوشه و کنار هستند؛ منتها تحت عناوین مختلفه حرکت میکنند. همانهایی که وقتی نسل جوان به مبارزه میرفت و میگفتند اینها جوانند و اینها خامند و به مبارزه میروند اما بعد که دیدند انقلاب پیروز شد و نسل جوان بناست در رأس امر بیاید، آن وقت هم مبارزه را طور دیگری شروع کردند گفتند نه این جوانها خوب نمیتوانند مسائل را حل کنند. اینها خامند. در نهضت میگفتند اینها جوانند و دارند خام حرکت میکنند؛ بعد از پیروزی انقلاب هم میگفتند اینها پخته نیستند، اینها کامل نیستند. کامل بودن را اینها به این میدانستند که هیچ نفهمد، هیچی سرش نشود. مسائل دنیا را متوجه نشود. با وابستگان به شاه خوب باشد. همهاش بحث عفو اسلامی را مطرح میکردند. همهاش رأفت اسلامی را مطرح میکردند همچون گروهکها، همچون افراد مختلف انجمنها، حزبها، جمعیتهایی که نمیخواهم اسمشان را ببرم. چون قابل ذکر نیستند که نامشان برده بشود. خوب توی آنها آخوند هم بود. آخوند به معنای عام. یعنی آشنای به یک سری از روایات و آیات هم بود. توی حوزۀ علمیه قم هم اوایل نهضت اینها میخواستند جلوی نهضت امام را بگیرند منتها با شجاعت و کرامت نسل جوان حوزه که خدایشان نگهدارد، رو به رو شدند و نتوانستند کاری را بکنند. خلاصه کنم عرضم را در اینجا، آن روحانی که میگوید من باید راحت باشم ولو همه مسلمانان از بین بروند، این تحجرگرایی است؛ آن روحانی که میگوید ما چرا بیاییم برای اسلام، سر سالم را دستمال ببندیم، آن تحجرگرایی است؛ آن روحانی که اجازه نمیدهد یک مجتهد عادلی که شذوذ فکری ندارد یک مسألهای را در
جامعه مطرح کند و جلوی انفتاح باب اجتهاد را میگیرد، آن متحجر است؛ و او کسی است که مانع از پیشرفت اسلام و مسلمانان است؛ منتهی اگر ناآگاه است باید آگاه بشود و اگر آگاه است که نظر امام با آگاهان بوده، با آنهایی که با آگاهی این کار را میکنند، او مقصر است و او مجرم است و بر مردم است که از او فاصله بگیرند. آن کسی که میگوید ما به سیاست کار نداریم ما به دنیا کار نداریم. ما به هیچ یک از جریانها کار نداریم. ما کار داریم به ولایت اهل بیت این همان ضد ولایت است. این همان تحجرگرایی است. این همان دنبالهروی از عبدالرحمنبن ملجم مرادی است؛ زیرا عبدالرحمنبن ملجم مرادی میرسد به این که امام را میکشد، اینها آنجور جرأتی ندارند با عناوین مختلفۀ دیگر و با راههای دیگر این حرکت را شروع میکنند که حالا بعضی از خصوصیاتی که من نمیخواهم عرض کنم که شاید هنوز زمینۀ گفتنش نباشد اما انشاءالله در یک فرصتی در سال آینده عرض خواهم کرد که متحجران بعد از فوت امام هم با امام چه جور برداشتی را داشتند، منتها نتوانستند؛ امام آن عظمتش همه چیز را از بین برد و مانع شد از اینکه بتوانند آنها یک تبلیغی بکنند.
حضور ـ متأسفانه بستر به وجود آمدن اینگونه اقشار، حوزه بود و واقعاً اینها در حوزه رشد کردند و به وجود آمدند و...
ـ الان هم در حوزهها هستند.
حضور ـ آن وقت سؤال این است که چکار باید کرد و چگونه میشود حوزه را از اینگونه افکار انحرافی و اقشار نجات داد؟
ـ به نظر بنده آن راه عملی دارد و مربوط به قدرتمندان در حوزه است. به نظر بنده یک وقتی هم شاید خدمتتان عرض کردم با بیان نمیشود حل کرد. قدرتمندان حوزه باید تصمیم بگیرند و آنها حل کنند و راهش این است که به معیارهای ارزشی امام ارزش بدهند.اگر ما به طلبه رنجدیده ارزش دادیم، اگر به طلبۀ زندان رفتۀ و شلاق خورده ارزش دادیم، اگر به روحانی رنجدیده برای انقلاب ارزش دادیم، آن وقت کار به پیش میرود اما اگر تمام ارزش را آوردیم برای اقسام علم اجمالی و آن پنجاه فرعی که مرحوم سید در «عروه» بیان کرده و اینکه اگر خوب بتوانند آن پنجاه نوع را جواب بدهد او خیلی از نظر ما محترم است؛ اگر بد جواب بدهد او از نظر ما نامحترم است؛ ولو ده سال در جبهه بوده، این زمینهساز تحجرگرایی است ارزش دادن به تقوا، ارزش دادن به تدبیر و سیاست، ارزش دادن به جنگ و جبهه، ارزش دادن به علاقۀ قلبی و عملی نسبت به امام ـ سلامالله علیه ـ این معنایش این است که با تحجرگرایی مخالفت شده. ارزش دادن به تخصص و به
معلومات، کاری نداشته باشیم به بقیه جهاتش میخواهد داشته باشد میخواهد نداشته باشد. ارزش دادن به آشنایی به اصطلاحات، به زندان رفتن و نهضتش و به انقلابش کاری نداشته باشیم. ارزش دادن به اینکه قدش یک خورده پایین باشد، لباسهایش نامنظم باشد، کفشهایش را تا به تا پایش کند، تسبیحش خیلی بزرگ باشد، سرش را خیلی پایین بیندازد، هیچ کاری نداشته باشد، این معنایش تحجرگرایی است. هر که از ما تعریف کند او را دوستش بداریم و هر که نقطه ضعفمان را به ما بگوید با او دشمن باشیم، این تحجرگرایی است. افرادی را که خلاف مشی غلط خودمان هستند در هر کجا شد، به هر نحوی بکوبیم، این تحجرگرایی است. اینها زمینههاش است که دست قدرتمندان حوزه است که این کار را بکنند و انشاءالله میکنند. هر کسی قدرتی پیدا کرد در حوزه هر کس در حد قدرتش، باید به آن معیارهای ارزشی امام ارزش بدهد به تقوا، به ورود در تدبیر امور جامعه، سیاست، مسألۀ جهاد و جنگ، مسألۀ جرأت در فقه، اینها را باید ارزش داد. اما اگر به اصطلاحیابی و به تخصص ارزش دادیم، آن زمینهساز تحجرگرایی است. اینجور متحجران ماندند، بیست، بیست و دو، سه سالی که روحانیت درگیر نهضت و انقلاب بود آنها ماندند و حل کردند همه فروع علم اجمالی را، البته حلشان هم حل غلطی است
چون خداوند به آنها علم نمیدهد اما حافظهشان را قوی کرد چهار تا کلمه چیز بلد شدند و الا آنها آنجور هم نیست که مُلا باشند، چیزی بلد نمیشوند، چون متقی نیستند خدا هم بهشان چیزی یاد نمیدهد علم ندارند آنها. یک حافظهای داشتهاند مثل بچه مدرسهای که یک چیزی حفظ میکند، آنها هم یک چیزی حفظ کردهاند و تند و تند میتوانند جواب بدهند چهار تا اصطلاح را هم بلد هستند. اگر خدای نخواسته زمینه آنجور بشود تحجرگرایی زمینهاش فراهم شده.
حضور ـ حضرت امام همواره بر دو تا تعبیر خیلی تکیه داشتند یکی اسلام ناب محمدی و یکی هم اسلام امریکایی. به نظر حضرتعالی وجوه تمایز بین این دو چیست و چه تفسیری از آنها دارید؟
من عرض کردم به قدر درس خودم جواب میدهم. من فکر میکنم اینها از جوابهای سابق پاسخ داده شد. اسلام آمریکایی یعنی اسلامی که میگویند به دیگران کار نداشته باشید. اسلام امریکایی میگوید اگر ثروتهای ما را ببرند، بگذار ببرند ما به دنیا علاقهای نداریم. اسلام امریکایی یعنی عشق و عاطفه و علاقۀ به انسانها به نام ولایت اهل بیت ـ صلواتالله علیهم اجمعین ـ کوبیده بشود. اسلام امریکایی یعنی تمام ارزشها را بدهیم به تخصص؛ در هر رشتهای و هرکجا باشد، بگوییم بیشتر بلد است، محترمتر است اما به تقوا و به فداکاری و به ایثار ارزش ندهیم. اسلام امریکایی خلاصه یعنی اسلامی که جباران میآورند. اسلام ناب یعنی اسلامی که اولیای امور در نظام جمهوری اسلامی در فکر پیاده کردنش هستند خود امام زمینهاش را فراهم کرد و اولیا و اهل حل و عقد جمهوری اسلامی هم انشاءالله آن راه را دنبال میکنند. من بیش از این الان نمیتوانم چیزی عرض کنم.
حضور ـ سؤال دیگر اینکه بیشک امام ـ سلامالله علیه ـ اسوه و حجت حوزههای علمیه است. برای آشنایی طلاب جوان با تفکرات آن حضرت چه راههایی را باید طی کرد؟
ـ راهش خیلی ساده است، عمل میخواهد. یک عمل مربوط به خود افراد است و یک عمل مربوط به حوزههاست. عمل مربوط به خود افراد یعنی اینکه خود روحانیان و طلبههای عزیز و نسل جوان تلاش کنند تاریخ نهضت و انقلاب را مطالعه کنند. نامههای امام را مطالعه کنند سخنرانیهای امام را مطالعه کنند.
دستورالعملهای یک مرجع تقلید والا و بالا، ولو بعد از فوت. به عنوان ابتدایی نتواند تقلید کند. بحث تقلید نیست اصول و کلیاتش را بگیرد. کلیات حرکت. کلیات
سیاست اسلامی را از بیانات امام بگیرد و بعد بنگرد که امام در چه شرایطی حرکت کرد و با توکل به خدا توانست به نتیجه نهایی برسد این در بـُعد اجتماعی، مطالعه، خواندن، توجه که صدا و سیما بحق باید گفت اینکار را دارد خوب انجام میدهد. مجلس هم بحق اقدام خوبی کرد که جزء برنامههای قانونی قرارداد نشر آثار امام و نشر فرهنگ امام را. در شبهای جمعه که تلویزیون سخنرانی از امام میگذارد. در روزها و تناسبهای مختلف یا جملاتی را که قبل از پخش اخبار صدای جمهوری اسلامی میگذارد. این کار بسیار ارزندهای است که آنها دارند میکنند. نشر آثار امام هم اینکارها را خواهد کرد. اما ما هم باید مطالعه کنیم و گوش بدهیم و دقت کنیم و اینجور نیست که بگوییم برای بیست سال قبل برای سی سال قبل بود. ما اگر بخواهیم حرفهای امام را بفهمیم که چه جور زنده است باید بنگریم به حرفهای شاگردش. شهید مطهری حرفهایش امروز هم زنده است. شهید مطهری وقتی امروز دارد حرف میزند شما خیال میکنید برای امروز دارد صحبت میکند. امام هرگاه صحبت کردهاند جالب است نحوی صحبت کردهاند که برای همیشه مفید است. اگر سخنرانی امام را راجع به طلبهها که قبل از ماه مبارک رمضان برایشان صحبت کرده بود بگذارند، چون مال هفت سال هشت سال قبل است مییابید که الان امام دارد با طلاب امروز صحبت میکند، یک سلسله کلیات و رهنمودهای کلی است. حوزهها چه باید بکنند؟ بنده در یکی از مصاحبههایم عرض کردهام حوزهها باید بر کتابهای فقهی و اصولی امام در مباحث فقهی و اصولی تکیه کنند یعنی امام باید در درسهای حوزه مطرح باشد که متأسفانه بسیار ناچیز مطرح است. در درسهای سطح باید امام برای طلاب سطح خوان، مبانیاش مطرح باشد. ما همچنان که مبانی شیخ ـ قدسالله روحه ـ را مطرح میکنیم مبانی مرحوم میرزای نائینی را مطرح میکنیم، ولو در سطح. زمینۀ مطرحش را پیدا میکنیم و مطرح میکنیم، مبانی امام را هم باید مطرح کنیم در امتحانات باید مبانی امام مطرح باشد. تا با آشنا شدن در درجه اول و به دنبالش هم عمل بیاید. ولی اگر مبانی امام خدای ناخواسته در حوزه به فراموشی سپرده شود یا آنقدر معلومات بر طلبه تحمیل بکنیم که دیگر طلبه وقتش اجازه ندهد که نوشتهها وتاریخ نهضت و انقلاب را مطالعه کند، ناآگاهانه ولو هم بگوییم ما طرفدار امام هستیم، ناآگاهانه ما از مسیر و خط امام در درازمدت کنار رفتهایم و دشمن هم هیچگاه از دشمنی خودش صرفنظر و رفع ید نخواهد کرد و نکرد. الان هم دشمنی خودش را با شیوههای مختلف دارد ابراز و آشکار میکند.
حضور ـ بعضی نظرشان بود که من
جمله در برنامههای درسی حوزه یا حداقل مواد امتحانی حوزه بعضی از آثار امام را بگنجانند.
ـ بله درست است. همین مطلب را تمام، من در آن مصاحبه نمیدانم با مجله حوزه بوده یا با روزنامه جمهوری اسلامی بوده عرض کردم و حق هم هست. به هر نحوی ولو با تدریس با بیان کردن با گفتن با سؤال و جواب روی متون کتاب امام. امام را باید زنده نگه داشت و زنده نگه داشتن علمی سبب میشود که در عمل هم زنده نگه داشته شود.
حضورـ بعضیها اظهار میکنند که متأسفانه آثار فقهی بخصوص «اصول» حضرت امام آنچنان تنظیم شده و تدوین شده و روان نیست، این وظیفۀ کیست که نسبت به این موضوع اقدام کند.
ـ بله، این ظاهراً از یک جا سرچشمه گرفته و تمام نیست. اما به نظر ما غیر از بعضی آثار خیلی کمش که به قلم دیگران بوده و یک مقدار مشکل است. والا خود امام در اصول بسیاری از مسائل را بحث کرده که خیلی منقح و روشن است. در فقه، امام راجع به احکام الخلل در صلاة بحث دارند. راجع به تیمم و مسائل تیمم بحث دارند. راجع به دماء ثلاثه بحث دارند. دربارۀ مکاسب و بیع و خیارات هم بحث دارند و از همه گذشته این مبانی اخیر امام که خودشان بیان کردند. امام آثار فقهی فراوانی دارند که به قلم خودشان است و جالب این است که امام هم صاحب بیان بودند و هم صاحب قلم. در بین بزرگان ما معروف است که میگویند بعضی از بزرگان صاحب بیان بودهاند ولی صاحب قلم نبودهاند؛ بعضی از بزرگان را میگویند صاحب قلم بودهاند، اما صاحب بیان نبودهاند؛ ولی امام جالب است که هم صاحب قلم بود و هم صاحب بیان. به نظر من امام آثار فراوانی دارند. آنچه که به قلم مبارکشان نوشته شده، هم روان است و هم پر فایده و مفید و نتیجۀ هفتاد، هشتاد سال از زحمات امام است. آنی که حضرتعالی میفرمایید که نظر دارند به بعضی از مسائل، به قلم دیگران در حوزۀ علمیه نوشته شده که زحمتشان هم البته قابل تقدیر است اما به هر حال بر حسب برداشتهای خودشان قلم مشکل شده، آن را قبول دارم اما اندک است در مقابل آن همه آثاری که از امام باقی مانده است و بعد هم شاگردان امام باید مبانی امام را منتشر کنند و بیان کنند، آن مقدار از شاگردانش که ماندهاند و در حوزههای علمیه، چون برخی از آنها به شهادت رسیدهاند و برخی از آنها هم ممکن است که در حوزۀ علمیه نباشند. یک نکته هم البته هست و آن، اینکه شاگردان امام در قم، در آن زمان چون تبلیغات علیه امام زیاد بوده، آن عنایت را برخی از آنها نسبت به مسائل علمی امام نشان نمیدادند. افراد معدودی آن
عنایت زیاد را نشان میدادند. چون تبلیغات آنقدر زیاد بود که فوقالعاده و از حد و حصر بیرون بود. دشمن نمیگذاشت که امام، آن جهت علمیشان هم به مقام اثبات برسد و مردم هم بفهمند منتها بعد دیگر کم کم روشن شد که خورشید برای همیشه پشت ابر نمیماند.
حضور ـ حضرت امام توجه داشتند و تأکید داشتند بر وحدت حوزه و دانشگاه به نظر حضرتعالی راههای اساسی و اصولی تحقق این وحدت چیست و چگونه است؟
راه عملیاش و پیدا کردنش این است، ما مثل شهید مطهریها و شهید مفتحها و شهید بهشتیها مُلا داشته باشیم یعنی آدمهایی داشته باشیم که معلومات حوزوی فراوان داشته و به معلومات دانشگاهی هم آگاه و مسلط باشند. بر هر دو؛ نه اینکه وقتی میرود در دانشگاه، حوزه را فراموش کند و نه اینکه دانشگاه را فراموش کند. این در درجۀ اول، باید روحانیانی را داشته باشیم ملا، بیدار، آگاه به زمان و آشنا به مسائل دانشگاه؛ اما اگر ما بخواهیم یک روحانی بیسواد را بفرستیم دانشگاه یا یک آدمی که چهار تا کلمه معلومات دارد اما آگاهی به مسائل زمان و دانشگاه ندارد، سلیقه ندارد؛ آگاهی ندارد، این میرود آنجا و حوزه از بین میرود، فرض کنید او حالا یک سری مسائل را بلد است و نشسته در دانشگاه برای دانشجویان مرد مسائل حیض را مطرح میکند. میگوید بله اعلام عالم برای جاهل واجب است. بر ما واجب است احکام اسلام را نشر دهیم. حالا مسائل حیض را آنجا مطرح میکند. بیچاره مَرده تا میرود بگوید مسائل حیض تعلمش بر ما واجب نیست. تعلم آن بر زنان واجب است اگر بر ما واجب است در صورتی است که زن ما نمیتواند بیرون بیاید بر ما واجب است یاد بگیریم و برویم و به او بگوییم، آنهم اجمالش را خودمان از رسالهها میگیریم آنهم خیلی لازم نیست خیلی با دقت بفهمیم خیلی لازم نیست. بعد تکفیرش کند. بگوید تو کمونیست هستی، روشنفکر هستی، تو مارکسیست هستی، تو فقه پویا را میخواهی بیاوری. این خطرناک است پس هم باید علوم حوزهای داشته باشد هم علوم دانشگاهی که متأسفانه ما در این مسیر هم خیلی کمبود داریم. طلابی که به دانشگاهها راه پیدا میکنند اینها باید جوری باشند که از حوزه سرخوردگی نداشته باشند، به عنوان سرخوردگی از حوزه به دانشگاه نرفته باشند، متدین هم که باشند نمیتوانند حوزه را در دانشگاه پیاده کنند چون آن سرخوردگی که پیدا کرده از من به حساب حوزه میگذارد، بغض از شخص را به حساب حوزه میگذارد و نمیتواند پیاده کند و امّا در برنامههای عمومی به نظر بنده امام غرضش این بود که در برنامههای عمومی هر کدام خوبیهای
دیگران را بگیرند. دانشگاه بیاید خوبیهای حوزه را بگیرد. حوزه چندین ارزش دارد و معیار ارزش دارد که در هیچ کجای دنیا نیست. یک آزادی در تعلیم دارد و در تعلم و در انتخاب استاد که در هیچ یک از دانشگاههای دنیا این چنین چیزی به نظر من نیست. صد تا استاد هستند که یک درس را میگویند این هر کدام را که خواست میرود، در انتخاب استاد آزاد است و بعد در انتخاب هم آزاد است نه تنها بر پایه بلد بودن، بر پایه تقوا و بر پایه دینداریاش میبیند آن استاد متقیتر است، در حوزه بنابراین بوده است. البته حالا ممکن است خدای نخواسته در دراز مدت این معنا از بین برود ولی اساس حوزهها بر این بوده که یک استاد متدینتر و متقیتر بر یک استادی که تقوایش کمتر بوده ترجیح داشت. آزادی در انتخاب بر معیار تقوا. امتیازی دیگری که در حوزههای علمیه بوده، تعمق است. البته در دنیا تعمق هست. در مسائل تعمق هست به یک معنی ولی به آن معنایی که میگوییم نیست و باز باید بگوییم اثرهای حوزه علمیه است. در دنیا برای هر مطلبی شما هر وقت بخواهید کتابهای مختلفی را در اختیارتان قرار میدهند با کامپیوتر راجع به یک مسأله هزار تا رساله و کتاب در اختیار شما قرار میدهند و در نظر عدهای هم این ارزش است. بله این کار خوبی است ولی این میشود اطلاعات نه تحقیقات تا می رود آن هزار تا رساله و حرفهای آنها را نگاه کند، خودش چیزی تراوش نمیکند از فکرش تحقیقی بر تحقیقات اضافه میشود ولی به طور ندرت ولی در حوزههای علمیه اساس بر تعمق است بر تحقیق اضافه شدن است، نه بر اطلاعات، اطلاعات به عنوان یک وسیلۀ خیلی ناقص با همان اطلاعات ناقص تحقیقات فراوان انجام میگیرد.
در حوزههای علمیه با تقوایی که محصل دارد این هم از امتیازات حوزه است که در دانشگاهها باید به وجود بیاید. و امتیاز آخری را که حوزههای علمیه دارد اینکه حوزههای علمیه علمی را که میخواند، تمرین میکند و همراه با مسائل جامعه است دانشگاهها قبلاً که این جور بود الان شاید قطعاً این جور نیست، منتها درجه بالا نیست، هیچ به جامعه کار نداشت. او یک سری چیزهایی را میخواند برای اینکه مدرک خودش را بگیرد حالا با مردم چه ارتباطی دارد، آیا زبان دانشجو را مردم میفهمند یا زبان مردم را دانشجو میفهمد یا نه خیلی در سابق مهم نبود، بلکه بنا بر این بود که دانشگاه با مردم ارتباط نداشته باشد. روحانیت از اول ارتباط با مردم دارد چون اولین چیزی که یاد میگیرد باید برای مردم بیان کند. اولین مسألهای را که یاد میگیرد باید برای مردم بیان کند و در کنارش هم تمرین میکند تمرین تحقیق، تمرین یاد دادن، تمرین فکر کردن، مطالعه تمرین فکر کردن است، مباحثۀ تمرین حرف
زدن و بحث کردن است. بیان مسائل در روستاها و منبر رفتن در شهرها و روستاها و بلاد و قصبات و یا نوشتن و اهل قلم بودن تمرین تفهیم و تعلیم. دانشگاهها باید اینها را از حوزههای علمیه عملاً بگیرد، نه تنها با یک شعار و با یک گفتن. اما خوبیهایی را که از دانشگاهها باید به حوزهها بیاید، دقت دانشجویان در حضور در کلاسهای درسی ولو دقت اجباری. حفظ ارزشهای علمی افراد، که ما البته این حفظ را در کنار تقوا معتقدیم باشد یعنی این جور نیست که همه در یک حد از ارزش باشند. آن کسی که سی سال زحمت میکشد در حد سی سال ارزش دارد آن کسی که ده سال زحمت کشیده در حد ده سال ارزش دارد و در حوزههای علمیه هم باید این را از نظر فرهنگ حوزههای علمیه جا بیندازیم. هم طلبهها و هم مردم، افراد را در حد معلوماتشان برایشان ارزش قائل شوند. منتها معلوماتی که در کنارش تقوا باشد، باید حفظ بشود. سلطۀ دانشجو بر خود و بر هوای نفس. برای اینکه در همان دانشگاههای رژیم طاغوت بود که دانشجویان بسیار مسلمان و پاک بیرون آمدند. همه زمینههای فساد برایشان فراهم بود اما در عین حال متقی بودند این امتیاز دانشگاه است اگر روحانی متقی هست در بعضی از امور که زمینه ندارد این خیلی ارزش نیست. روحانیت ارزشش به این است که در بعضی از امور که زمینه داشته و متقی شده میتوانسته است با طاغوت بسازد و نساخته، میتوانسته ظلم بکند و نکرده اما در بعضی از کارهاست که تقوای ما خیلی ارزش ندارد. بنده روحانی مشروب نمیخورم این خیلی ارزش نیست چون آبرویم در خطر بوده اما دانشجو تمام زمینههای فساد در دانشگاه برایش فراهم بوده و این دانشجویان مسلمان عزیز توانستند خودشان را حفظ کنند و نهضت را ببرند در دانشگاه و بعد به صورت انقلاب در آورند و بعد برسند به سرحد شهادت. این ارزش را هم باید از دانشجویان بگیریم که اگر زمینۀ فساد هم برایمان فراهم شد، فاسد نشویم و زمینۀ بیتقوایی برایمان فراهم شد، بیتقوا نشویم و مرحله آخر اینکه ما در بیان فتوا و تطبیق فروع بر اصول باید از دانشجویان استفاده کنیم؛ از دانشگاهها استفاده کنیم. دانشگاهها هم در تطبیق باید از ما استفاده کنند در بیان کبری و حکم الهی از ما استفاده کنند؛ ما در پیاده کردن از آنها استفاده کنیم ما باید از آنها بپرسیم که نحوۀ پیشگیریها مثلاً در تحدید نسل چگونه است باید از آنها بپرسیم در محیط زیست، چی برای جامعه ضرر دارد و چی نفع دارد؟ برای جامعه ما باید از آنها بپرسیم که فرضاً یک قطعه زمین کشاورزی را ما نگهش داریم یا به صورت ساختمان درآوریم او از نظر معلوماتش میگوید آقا زمین کشاورزی لایۀ معین دارد، زمینهای کشاورزی محدودند در ایران همه جا را نمیشود کشاورزی کرد و این
لایه را اگر شما از بین بردید دیگر چیزی جایش را پر نمیکند بعد باید قضاوت کنیم که آیا زمین کشاورزی تبدیلش جایز است یا جایز نیست. نمیدانم منابع ما چه جوری است معادن ما چه جوری است. ما تا چه حد حق داریم از معادن و منابع استفاده کنیم. برای نسلهای آینده فکری کردهایم یا برای نسل آینده فکری نکردهایم موضوعات را به اصطلاح باید از دانشگاه بگیرد. احکام را هم دانشگاه باید از حوزه بگیرد و راهش هم ارتباط با هم است. به همدیگر به دید عظمت نگریستن است. یک روحانی، احساس کند به دانشجو نیازمند است و دانشجو هم احساس کند به روحانی نیازمند است؛ نه روحانی دانشجو را طرد کند، وقتی حرف را متوجه نمیشود و نه دانشجو خیال کند روحانی نعوذبالله حرفهای آنها را ملتفت نمیشود، یک کسی اگر ملتفت نشد دلیل برایش نیست که همه نمیفهمند. در رأس همۀ روحانیها امام بوده، او را الگو قرار بدهد بعد شهید مطهریها، شهید بهشتیها، شهید مفتحها و دهها انسان والای دیگری که امروز حرفهای دانشگاه را خوب میفهمند و خوب هم تحلیل میکنند.
حضور ـ در پایان لطفاً بفرمایید چه صفات و ویژگیهایی از حضرت امام ـ سلامالله علیه ـ در شما مؤثر بوده است؟
صفات امام، چون طبیعی است روحیههای استاد در شاگرد مؤثر است به هر حال ما تلاش کردیم روحیات امام را در حد توان بگیریم. اما مسألهای که من را سخت تحت تأثیر گذاشته و خودم عنایت میکنم آن را در زندگی خودم پیاده کنم، آن صراحت امام است که زیاد هم تحت تأثیر آن قرار گرفتم چون متأسفانه در روحانیان این صراحت کمتر هست معمولاً ما با مشکلات که رو به رو میشویم یک جوری تو ریه میکنیم. یک جوری رد میکنیم قضیه را فرض یک کسی آمده پهلوی ما میخواهد، بنویسیم این آدم خوبی است. ما صریح به او نمیگوییم آقا تو را نمیشناسیم و نمینویسیم که او آدم خوبی است. او رفته است سراغ آن آقا گفته برو بنویسند آدم خوبی هستید، من برای تو ارزش قائل هستم. این برمیدارد مینویسد که این آقا در مجلس درس من حاضر بوده و میدهد دست طرف. طرف برمیدارد میبرد نزد آن آقا و میگوید این هم مدرکی که نوشته او در مجلس درس من حاضر میشود میگوید خوب بله در مجلس حاضر شده اما آنکه ما میخواستیم نبود. یک جوری حل میکند. روحانیت این جوری هست دیگر نمیخواهم بگویم خلاف میکند. نه من این را خلاف میدانم روحانیت خلاف نمیکند اما صراحت آن معنا هم که به این آقا بگوید که آن که من دارم مینویسم آنی نیست که تو میخواهی تو خواستی من بنویسم آدم خوبی
هستی من نمینویسم آدم خوبی هستی که آن بیچاره مسئول هم گرفتار نشود این زیاد بوده، این برخوردها، این در روحانیت هست سرّش این بود که روحانیت میترسیده، مظلوم بوده میترسیده برایش گرفتاری درست بشود یا به جهات دیگر. امام این صراحت را در طول زندگی فردی و اجتماعی، نهضت، انقلاب همه جا داشته و هیچگاه از صراحت نگذشته برای آخرین بار که من از صراحت امام باز تحت تأثیر قرار گرفتم این بود که ما وقتی که بنا شد استعفای خودمان را از سِمَت دادستانی بدهیم و امام لطف کردند و بنا شد، بپذیرند ما خدمت امام بودیم با یکی از آقایان جناب آقای موسوی اردبیلی، امام خیلی لطف کردند و از ما تعریف کردند من وقتی امام داشت تعریف میکرد گریه میکردم گریه شوق و گریه شکر بعد که فرمایشات امام تمام شد آقای موسوی اردبیلی گفتند خوب، شما هم چیزی بگویید من در مقابل عظمت امام عرض کردم آقا این همه تعریفهایی که شما کردید من لایقش نبودم، اما آن جمله این گویایی را داشت و خصوصیات این احتمال را از صد احتمال به وجود میآورد که من داشتم به امام عرض میکردم که این همه تعریفهایی که شما دارید از ما میکنید روی حساب ارادت ما به شما بوده و سبق ارادت ما و شدت ارادت ما و این احتمال از بین صد احتمال بود. یعنی تعریف امام یک احتمال از صد احتمال بود که بنده برداشت کردم به حساب سبق ارادت است. بلافاصله امام مثل آبی که روی آتش بریزند و آتشی را خاموش کنند، فرمودند: من آنچه گفتم به حساب اسلام بود، به حساب خودت هیچی نگفتم، من به حساب تو هیچ نگفتم. عین جملۀ امام ظاهراً این بود، من به حساب تو هیچ نگفتم با یک عصبانیت و با یک حالت ابهت که ما همانجا حسابی خجل شدیم و شرمسار شدیم و البته پیش خودمان هم گفتیم خدا خیرش بدهد آقای موسوی اردبیلی را که واداشت ما صحبت کنیم و این جمله را به امام عرض کردیم این آخرین چیزی بود که من از صراحت امام یافتم که از صد احتمال یک درجه احتمال میداد که من برداشتم این است که به حساب شخصی من دارید میگویید امام با کمال صراحت گفت من به حساب تو یک کلمه نگفتم من آنچه را گفتم به حساب اسلام گفتم. و نمونههای زیادی از صراحت امام دیگر همه آقایان میدانند و من هم در زندگی فردی و اجتماعی خودم سراغ دارم و بر آقایان هست که این صراحت را حفظ کنند، هم خودشان راحت هستند هم آن آقایان که به آنها مراجعه میکنند راحت هستند. مثلاً از دفتر تبلیغات آمده یک نامه میخواهد از فلان ارگان آمده یک نامه میخواهد یا نه در درگیریها صاف بگوید آقا من تو را دوست میدارم یا با تو دشمن هستم تعارف کردن که حالا ببینیم چی میشود این را باید گذاشت کنار؛ صراحت
امام بود که در قلب مردم جای پیدا کرد، و امام از همان اول فرمود که من با رژیم بدم با صراحت هم گفت با رژیم بد هستم، گفت شاه را من بیرونش میکنم آن سخنرانی آتشین مدرسه فیضیه و آخر هم به نتیجه نهایی رسید و محبوبیت جهانی هم پیدا کرد.
حضور ـ از شرکت حضرتعالی در این مصاحبه کمال تشکر را داریم.